چقدر حرف برای امروز دارم آقا ی من...
امروز که قریب دو سال از ما بودنمان گذشته است ...
باید غزلی برای امروز بنویسم ... و برای بودنت خدا را ستایش کنم ...
باید شاخه گلی در گلدان بگذارم ... و غذای دلخواهت را آماده کنم ...
باید ساعتها در برابر آینه بنشینم و با وسواسی خاص سرمه به چشم بنوازم ...
تمام اینها در میان چشمان بیمارت گم میشود و دوستت دارم را در دلم تکرار میکنم ، مبادا خواب تب آلودت را بر هم زنم ...
نظرات شما عزیزان:
|